بن بست زندگی
وقتی «کسی» در کار خویش به تنگنا بیفتد، طبعا از میان راههای مختلف در صدد انتخاب راهی بر میآید که به نظرش در آن شانس موفقیت بیشتری باشد. ولی چه میتوان کرد زمانی که تمام راههای منطقی و عقلانی مسدود باشند و انتخاب چنین روشهایی بر خلاف انتظار کار را خرابتر کند؟! در این گونه موارد لزوما باید هر چه زودتر از خیر این روشهای مناسب گذشت.
بیمار من - و شاید تمامی مردم عصر حاضر- در چنین وضعی دست و پا میزنند؛ با نگرانی از من میپرسند: چه باید کرد؟ و لابد من هم باید پاسخ دهم: من بیشتر از شما نمیدانم.
– پس امیدی نیست؟!
و من پاسخ دهم:
بشر در طی دورانهای گذشته، بارها و بارها در چنین بنبستهایی خود را نابود کرده است. دورانهایی که هیچ کس برای گریز از فاجعه چارهای نمیدید، چون هر کس سرگرم کار خویش بود و سعی داشت نقشهای عاقلانه برای خود طرح کند. هیچ کس شجاعت این را نداشت که اعتراف کند، سقوط و اضمحلال، «همگانی» است. با این حال ناگهان و به صورتی غیر منتظره، دستگاه سنگین عالم چرخش آغاز میکرد. به طوری که همان بشریت قدیم، علی رغم دگرگونیهای بی شمار تا به امروز ادامۀ حیات داده و میدهد .